در سال 1304 در تهران به دنیا آمد. او یکی از پیشگامان شعر نو فارسی به شمار میآید که بعد از نیما یوشیج در کنار مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری قرار میگیرد. تحصیلات خود را تا دبیرستان پیش برد و ترک تحصیل کرد و به کار روزنامهنگاری پرداخت.
شاملو در زمینههای شعر، قصه، فیلمنامه و پِژوهش ادبی قلم زد. همچنین ترجمههای ارزندهای از شاعران و نویسندگان جهان از خود به جا گذاشت. او سردبیری تعدادی مجلههای فرهنگی-ادبی را به عهده داشت.
احمد شاملو، پدر شعر سپید فارسی به شمار میآید. در سال 1379 در تهران گذشت.
مجموعه شعرهای او به نامهای زیر هستند:
1. آهنگهای فراموش شده
2. بیست و سه
3. قطعنامه
4. آهنها و احساس
5. هوای تازه
6. باغ آینه
7. لحظهها و همیشهها
8. آیدا در آینه
9. آیدا؛ درخت و خنجر و خاطره
10. ققنوس در باران
11. مرثیههای خاک
12. شکفتن در مه
13. ابراهیم در آتش
14. دشنه در دیس
15. ترانههای کوچک غربت
16. مدایح بیصله
17. در آستانه
18. حدیث بیقراری ماهان
طبیعت بیجان
دستهی کاغذ
بر میز
در نخستین نگاه آفتاب.
کتابی مبهم و
سیگاری خاکستر شده کنار فنجان چای از یاد رفته.
بحثی ممنوع
در ذهن.
رستاخيز
من تماميِ مردگان بودم:
مردهي پرندگاني كه ميخوانند
و خاموشند،
مردهي زيباترينِ جانوران
بر خاك و در آب،
مردهي آدميان
از بد و خوب.
من آنجا بودم
در گذشته
بيسرود.
با من رازي نبود
نه تبسمي
نه حسرتي.
به مهر
مرا
بيگاه
در خواب ديدي
و با تو بيدار شدم.
آنکه میگوید دوستت دارم
آنکه میگوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آن که میگوید دوستت دارم
دل اندُهگین شبیست
که مهتابش را میجوید
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود ...
مرثیه
به جستجوی تو
بر درگاه کوه میگریم ،
در آستانهی دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها میگریم،
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجرهای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است ـ
و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد
پس به هیات گنجی درآمدی:
بایسته و آز انگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دل پذیر کرده است!
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد
ـ متبرک باد نام تو! ـ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را.
شبانه
عـشق
خـاطره ییست به انتـظار ِ حـدوث و تـجـدد نـشسته٬
چـرا کـه آنـان اکـنون هـر دو خـفـتهانـد.
در ایـن سوی بـستر
مـردی و
زنـی
در آن سـوی.
تــندبـادی بـر درگـاه و
تـندبـاری بـر بـام.
مـردی و زنـی خـفته.
و در انتـظار ِ تـکرار و حـدوث
عــشقی
خـسته.
در لحظه
به تو دست میسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمین،
وگندمِ عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.ــ
میدرخشم
و فرومیریزم.
دهانت را میبویند
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و عشق را كنار تیرك راهبند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و در این بنبست كج و پیچ سرما
آتش را به سوختوار سرود و شعر فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبیست
آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
آنك قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با كنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی میكنند و ترانه را بر دهان
كباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد
سلاخی میگریست
سلاخی میگریست
به قناری کوچکی دل بسته بود
محاق
به گوهرِ مرادبه نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقيق و سبزه و آينه.
داسی سرد برآسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چيزی گفتند
و گزمهگان به هياهو شمشير در پرنده گان نهادند.
ماه
برنيامد
شبانه
کوچهها باريکن
دکونا بستهس
خونهها تاريکن،
طاقا شکستهس،
از صدا افتاده تار و کمونچه ،
مرده میبرن کوچه به کوچه،
نگا کن مردهها به مرده نميرن،
حتی به شمع جون سپرده نميرن،
شكل فانوسی ان، که اگه خاموشه،
واسه نفت نیس هنوز يه عالم نفت توشه
جماعت من ديگه حوصله ندارم،
به خوب اميد و از بد گله ندارم،
گر چه از ديگرون فاصله ندارم،
کاری با کار اين قافله ندارم،
کوچهها باريکن، دکونا بستهس
خونهها تاريکن، طاقا شکستهس.
مجلة شيراز