كانون ادبيات ايران در دويست و سومين نشست هفته خود، موضوعي در شاخه ادبيات تطبيقي را انتخاب كرد. دكتر
رضا ناظميان استاد ادبيات عرب دانشگاه درباره مضامين و نمادپردازي
در شعر نيما يوشيج و بدرشاكرالسياب سخنراني كرد.
ناظميان معتقد است كه در بحث درباره نيما و شاكر تطبيق دو شاعر نيست بلكه موازنه است. در اينكه نيما يوشيج پدر شعر امروز ايران است هيچ كس ترديدي ندارد. اما در شعر عرب سه نفر هستند كه در اين زمينه مدعي اند. يكي نازك الملائكه ، ديگري عبدالوهاب البياتي و سوم هم بدرشاكرالسياب. منتقدان از نظر تئوري و بيان ويژگي هاي شعر آزاد عرب (شعر الحُر) نازك الملائكه را پيشقدم مي دانند اما او مضامين نو در شعرش ندارد، و السياب از نظر تئوري آگاهي نداشت اما به لحاظ مضمون انديشه هاي نو را در شعرش به كار بست.
اما چرا نيما و شاكرالسياب؟
دكتر ناظميان ميان اين دو شاعر چند وجه تشابه را مشخص كرد، اول اينكه آبشخور فكري هر دو آنها غرب بوده است. نيما و شاكر به يك زبان خارجي تسلط داشتند . نيما به فرانسه و شاكر به انگليسي. دوم اين كه هر دو در روستايي دور از پايتخت زندگي مي كردند و يك وجه ادبي به روستايشان بخشيدند. شعر نيما صبغه اقليمي دارد و هر كس شعر او را بخواند مي فهمد كه در كوه و جنگل زندگي كرده است. السياب نيز در روستايي نزديك بصره به نام "جيكور" در سواحل شط العرب متولد شد. توصيف نخلستان و طبيعت آن جا نيز در شعر السياب بسيار به چشم مي خورد. اين روستا نيز در شعر السياب به شكل يك نماد در آمده است و اتوپياي اوست.
سومين وجه تشابه اين است كه هر دو درسايه يك حكومت ديكتاتور بودند. شاكر در زمان ديكتاتوري نوري سعيد در عراق و نيما نيز در دوره رضا شاه.
وجه چهارم شباهت ميان اين دو تمايل به حزب كمونيست و گرايش هاي چپ بود. السياب رسماً كمونيست بود . اما بعد از سرودن شعر به قوميت عربي رو آورد . اما نيما رسماً كمونيست نبود هر چند كه تمايلات چپگرايانه داشت.
مورد پنجم به نمادهاي مشترك ميان اين دو بازمي گردد. نمادها به سه دسته تقسيم مي شوند. اول نمادهايي كه ريشه در اساطير دارند. دوم نمادهاي مادي مثل خورشيد و صبح و ... و سوم نمادهاي برساخته شاعر.
السياب در نمادهاي اسطوره اي تحت تأثير كتاب شاخه زرين جيمز فريزر ، اسطوره هاي يونان و حكايات كهن عرب بود. نيما نيز تحت تأثير اساطير كهن ايران بود. اما نيما به طور مستقيم از اين اسطوره ها استفاده نمي كرد.
در شعر السياب اسطوره هاي يوناني بسياري وجود دارد. اسطوره تموز، سيزيف، پرومته و ايكاروس از برجسته ترين آنها هستند.
ناظميان ابتدا درباره اسطوره گفت: اسطوره در حقيقت فلسفه حيات مردم ابتدايي است. اگر اعتقاد مردم جهان را به سه مرحله تقسيم كنيم؛ابتدا اسطوره سپس بت پرستي و آخر دوره دين داري است. اسطوره هاي مردم تبديل به بت پرستي مي شوند و بعد از بت پرستي به مرحله ديانت و يگانه پرستي مي رسيم. معروف ترين كانون هاي اسطوره، هند، مصر، ايران و بين النهرين و يونان است.
اسطوره تموز يا آدونيس يك اسطوره بين النهريني است. تموز يك اله زيباست . الهه اَشتار، (الهه عشق و زيبايي كه همان آفروديت يوناني ، زهره عربي ، آناهيتاي ايراني است) عاشق تموز مي شود. او را به نزد شهبانوي دنياي زيرين (پرِس فونه) مي گذارد تا بزرگ شود. او نيز عاشق تموز مي شود. اشتار وقتي برمي گردد تا تموز را بگيرد، پرس فونه از دادن او خودداري مي كند. ميان آنها اختلاف پيش مي آيد و داوري به نزد زئوس (خداي خدايان) مي برند. در يك روايت پرِس فونه مي گويد كسي كه به دنياي مردگان مي آيد ديگر نمي تواند بازگردد و تو بايد جاي تو بماني تا او به دنياي زندگان و بالا بازگردد. و آفروديت همان جا مي ماند. كه در اينجا اسطوره نماد فداكاري است. آدونيس يا تموز ايزد حاصلخيزي است و بايد به جهان بيايد تا گندم برويد و باران ببارد.
در روايت دوم زئوس حكم مي كند كه تموز نيمي از سال نزد پرس فونه باشد و نيمي ديگر نزد اشتار. كه در اينجا فصل زمستان و سرما و فصل تابستان و حاصلخيزي ايجاد مي شود. اسطوره در اين شكلش نماد زندگي پس از مرگ است. "مهرداد بهار" معتقد است تموز متعلق به سومري ها نيست. داستان سودابه و سياوش نيز همان داستان اشتار و تموز است. سودابه معادل اشتار يا آفروديت است و سياوش تموز يا آدونيس كه خونش حاصلخيزي جهان است و كشته شدن سياوش نيز در ماه تموز كه تيرماه يا سرطان است اتفاق مي افتد. آدونيس يا تموز به زير خاك مي رود و در بهار با صورتي سياه سر در مي آورد، "بهار" معتقد است اصل اين اسطوره از هند يا مصر است. تموز مظهر حاصلخيزي است. در نيمكره شمالي در آغاز تابستان خورشيد در برج خرچنگ قرار مي گيرد و باران هاي موسمي آغاز مي شود و رود نيل طغيان مي كند. در اسطوره هاي فارسي نيز تيشتَر داريم كه همان تموز و مظهر حاصلخيزي و باران است كه در مقابلش ديو اَپُش يا باد قرار مي گيرد.
اين نماد در شعر برخي از شاعران عرب برجسته است. وقتي كه جبران خليل جبران كتاب "شاخ زرين" «جيمز فريزر» را ترجمه كرد السياب و ديگران اين اسطوره را در شعرشان به كار بردند. السياب، البياتي و آدونيس از آن جمله اند كه به شاعران تموزي شهره اند.
در شعر نيز از اين اسطوره به اين شكل استفاده نشده است. اما نيما در شعري به نام «برفرازدشت» درگيري اَپُش و تيشتَر را به تصوير كشيده است. جايي كه باد نمي گذارد باران ببارد.
ناظميان گفت: اسطوره ديگري كه در شعر السياب به كار رفته سيزيف است. سيزيف ايزد شرارت است. زئوس او را مجازات مي كند تا تخته سنگي را از كوهي بالا ببرد و بعد سنگ به پايين مي افتد و او دوباره بايد اين كار را تكرار كند. در شعر معاصر عرب اين اسطوره نماد بيهودگي و بيگاري مردم در برابر حكومت هاست.
اسطوره ديگر پرومته است. پرومته ايزدي بود كه انسان را آفريد. چون بايد گرم مي شد، پرومته اخگري از خورشيد دزديد و به انسان داد . زئوس او را مجازات كرد و در كوه قفقاز به بند كشيد تا عقابي هر روز جگر او را از سينه بيرون آورد و فردا دوباره جگري ديگر برويد و باز عقاب آن را از سينه پرومته در آورد.
اسطوره ديگر ايكاروس است. ايكار پسر دَدال يا ددالوس است. او براي پادشاه كريت بناي مارپيچي ساخت. پادشاه مي خواست پسرش را كه نيمي انسان و نيمي گاو بود در آن زنداني كند. بنا زيبا بود. پادشاه براي اين كه ديگر بنايي به اين زيبايي ساخته نشود دستور داد تا ايكار و پدرش را هم زنداني كنند. ددال براي پسرش با موم بال درست كرد و گفت كه نبايد به خورشيد نزديك شود، اما وقتي كه ايكار پرواز كرد مجذوب پرواز خود و به خورشيد نزديك شد، بالهايش آب شد و سقوط كرد.
در اسطوره هاي عربي هم "سِنِمار معمار" را داشتيم كه پادشاه او را از بالاي قصر زيبايي كه ساخته بود به پايين انداخت.
اما نيما دست بسته اسطوره را به كار نگرفته است. مثلا ً وقتي در اسطوره آمده كه ققنوس وقتي مي خواهد جوجه اي به دنيا بياورد خود را در آتش مي اندازد و از خاكسترش جوجه زاده مي شود، نيما در شعرش مي گويد ققنوس مي سوزد و از خاكسترش "جوجه هايي" به دنيا مي آيند. منظور نيما از ققنوس خود اوست كه راهي تازه در شعر باز كرده است و جوجه ها همان شاگردان و پيروان او هستند.
مرغ غم، مرغ مجسمه، مرغ آمين، مرغ شباويز، آقا كوكو، جوجه هاي ققنوس يا مجموع اين ها ست.
اما نكته اي كه درباره نيما و السياب مطرح است اسطوره هاي برساخته آن هاست.
نيما اسطوره مانِلي را مي سازد. ماهيگيري كه پري دريايي را مي بيند. وقتي پري با مانِلي حرف مي زد او احساس مي كرد كه در خواب است. وقتي به خانه بازمي گردد گياهان راه را براي او باز مي كنند اما در نهايت مانيلي به دريا باز مي گردد. اين نماد، مظهر گذشتن از تعلقات است براي رسيدن به كمال انساني. ماخولا نيز نام رودي در يوش است كه تمثيلي از خود نيماست كه در ادبيات ايران مي خروشد و پيش مي رود.
اجاق سرد و داروگ در شعر نيما نيز نماد هستند. اما در شعر السياب نيز اينها وجود دارد. ماه نخلستان سحر و رود بُويب از نمادهاي برساخته السياب است.