سه شعر ازعبد القادر الجنابي
شاعر ومترجم عراقي

ترجمه محمد الامين

گزينش هوساينك منم
زباني سنگين در هوايي ملايم
بادها مست شده اند
ومهتابهاي دورا دور نورشان را از من دريغ كرده اند
 محتواي درونم تشنه رودخانه اي است
كه بر موجهايش من ديگري شناور است
من ديگري كه جهان را به سمت قلمروهاي سايه مي راند
از گردابهاي درون بر مي خيزد
تافضا را زمينگون كند
غرور را بركند
انگاه چهره جهان رازآميز خواهد شد.

فلسفه بدبختي

هر روز سايه اي از شب
باچشمي پر از حسادت به تاريكي مي نگرد

شب هنگام ستارگان تسليم ظلمت شدند آنگاه همه چيز بر ما چيره شد

۱

>چه در خود نهفته است فردا
جز غصه اي
جز سفري بي مسافر
جز اين شيئي كه هماره ميگريزد
نشانه هايي را پشت سر مي گذارد
كه انها را مخفي گاهي نيست
جز روزنه اي كه ما را به نماي گذشته مي ارايد
. غرق در جدول كلماتي نو

>چه در خود نهفته است فردا
جز گياهي كه به كاه مبدل مي شود
جز غباري زرد ومملو از انديشه هايي مرطوب
واندامي كه
. در پرتوهايي ديگر شكوفا مي شود

ميان فضا وشيره درختان
پرندگان تنهاي تنها جان مي سپارند
پژواكشان اما
در چشم فرشته اي منفجر مي شود
كه ديرگاهي است در خوابي عميق
فرو رفته است
در دهانه دوزخ
در غار مرداب