اشاره: چه خوب كه هر از گاهي باشاعري از سرزمينهاي دور و نزديك آشناميشويم. شاعران زيادي هستند كه ماهنوز حتي نامشان رانشنيدهايم و از جهان ذهني و فكري آنهابيخبريم خلوت آيينه طي چند سال گذشته شاعران زيادي رامعرفي كرده، چه از شاعران ايراني و چه غيرايراني. اين بار باشاعري آشناميشويم از اهالي عراق كه جزو شاعران مهاجر است. كمي دربارهِ او و 5 شعر از او راميخوانيم باذكر خسته نباشيد و تشكر از جناب آقاي حمزه كوتي كه خلوت آيينه رابااين شاعر مسلمان آشناكردند.
مترجم: حمزه كوتي
جمال جمعه از شاعران مهاجر عراقي است كه اكنون در دانمارك به سر ميبرد. و از شاعران دهه هشتاد (الجيل الثمانيني) به شمار ميرود.
او درباره شاعري گفتاري دارد باعنوان - شاعر - تروريست> كه اين نگارنده قسمتهايي از اين مقاله نسبتاً بلند راكه خود ترجمه كرده است؛ به عنوان مقدمه ميآورد.
به نظر جمال جمعه نوشتن دفاع از خويشتن است به شكل هجوم بردن. ترور و كشتن و ساختن به وسيله كلمات. شاعر تروريست است. و بايد اينگونه انديشيد. شعر ترور است ترور كردن تاريكيهاو آري گفتن. ضد جريان حركت كردن.
ميگويد: - شاعر، پيامبر و ديوانه و كودك است>. وقتي شعر او راميخوانيم گويي باكودكي خردسال طرف هستيم كه باملكوت آسمان حرف ميزند كه به ظاهر از زبان ديوانگان سخن ميگويد. امادر همان حال او پيامبري است.
- حقيقت مطلق تنهادر شعر نهان است> و ميگويد: به جستوجوي حقيقت نباش.
اين رابه شاعر ميگويد: به جستوجوي باطل باش تاحقيقت رابنگري كه چهسان به تو نزديك ميشود. هر دم كه دست خود رابر چيزي غير از حق بنهي.
- خود راباهيچ شاعري مقايسه نكن> يعني فراهم كردن ابزار جنگ بازبان. همين زبان خود به زعم جمعه ضدشاعر است: هرچه نگاه كند وهرچه چشمانش وسعت يابد ميبيند كه او رابه بند ميكشاند وبالهاي پروازش راميشكند.
شاعر خوب كيست؟ پاسخ ميدهد: بدويي متمدن. ساحري به معنايي ديگر.
جمال جمعه شاعر تاريكي است. بدين خاطر او شاعر خوبي است. چون به زعم او: شاعران عادي شاعران روزند. چراكه آنچه آنان ميبينند. ديگران چهبسابهتر مينگرند.
ودر ادامه ميگويد: تاريكي محك بزرگي است براي چشمان شاعر. محك آنچه كه در تاريكي ميبيند.
تصاوير شعر جمال جمعه و زبان او در شعر فارسي باتصاوير شاعرانه وزبان بيروني و صميمي بيژن جلالي همساز و شبيه است. كه اين نگارنده خود به ترجمه بسياري از اشعار زندهياد بيژن جلالي به عربي پرداخته است.
و اينك اشعاري از جمال جمعه:
چند شعر از جمال جمعه
شاعر عراقي
* آدونيس
برخاست
خاموش كنان قنديلهاي قبرش.
و بر رخت آويز خويش آويخت
اعتذار خدايي را
و باقلبي عذرايي
از نو
سوي جهان رفت
باروشنايي
كه سير ميكرد در پيشگاماش
و باكلمه
كه پشتسرش...
* چشمانداز يك پاره ابر
آسمان صاف به نظر ميآيد
مگر پاره ابر كوچكي
كه در امتداد افقنمايان است
كه حركت نميتواند كند
و چشمهايم ديريست بر آن دوخته شده.
* مكاشفه
وقتي گل را
نگاه ميكنم
ترابه ياد ميآرم.
وقتي شبنم رالمس ميكنم
ترابه ياد ميآرم.
وقتي باران ميبارد
ترابه ياد ميآرم.
وقتي ابر ميگذرد
ترابه ياد ميآرم.
وقتي باد موهاي سرم را
نوازش ميكند
ترابه ياد ميآرم.
اماهنگامي كه تراببينم،
از ياد ميبرم.
گل را
شبنم را
باران را
ابر را
و باد را...
* باد خزان
شاخساران رانوازش كرد
و به اهتزازشان درآورد و
گذشت.
گويي آنكه آنهارابه لرزه درآورد
خود چون تندري غريد.
و فروافتاد برگاني به آرامي
و خش و خش آنها
كسي رابيدار نكرد.
آيافرداتراخواهم ديد؟
نوازش كرد شاخساران را
و هنگامي كه دور ميشد
در رنگ زرد
سرزمين ترك گفت.
* چشمه
كي برگشت؟
آياهمچنان باقيست
مانداب چشمه بر لبانم؟
اشيايي افتان و خيزان در خاطر
قطراتي
كلماتي
مثلهايي.
سخناني پشتبند سخناني
و روِياهايي بافنده روِياهايي
كه مرابه همين منوال ميبافند.
منم آن درويش چرخان در قدح خود
و وارد شده در وقتي به وقتي.