ترجمه: افسانه خاکپور
زبان، مقيم فرانسه.
از وي تا کنون دوازده کتابِ شعر، و شانزده ترجمه از آثار شاعران و نويسندگان عرب، به زبان فرانسه به چاپ رسيده است.
عبدالطيف لعبي، درسال ۱۹۴۲ در مراکش به دنيا آمده است و نه سال ازعمر خود را به علتِ مواضع روشنفکرانه وضديت با سنتهاي تحميلي، درزندانهاي مخوفِ اين کشور گذرانده است. اوازسال ۱۹۸۵ درفرانسه زندگي ميکند. و هرچند که آثار خود را به زبان فرانسه مينويسد، از چهرههاي برجستهي ادبي در مراکش است، وتا کنون جوايزي نيز دريافت کرده است از جمله جايزهي دوستي فرانسه- عرب ، جايزه ي بين المللي شهر رتردام، جايزهي ادبي آفريقا درآمريکا، جايزهي آلبرت دورن، و جايزهي ولون در بروکسل. او هم اکنون عضو آکادمي ملارمه و انجمن نويسندگان پاريس است.
لعبي، به شدت با نويسندگاني که رفتارشان درزندگي، با جملات زيبايشان بيگانه است ، مخالف است و ميگويد چگونه ميتوان درپي حقيقت بود حال آنکه خود عاري از آن باشيم؟ آرزوي من اين است که نوشتههايم در وحدت با زندگيام باشند.
................
من بيهوده مي کوچم
در شهر همان قهوه را مينوشم
با قناعت به چهرهي بي تبسم قهوه چي
وقهقهي ميز مجاور
که درشب طنين ميافکند
زني براي آخرين بار ميگذرد
من بيهوده ميکوچم
و خويشتن را از دوريام تسکين ميدهم
درهرآسمان همان هلال ماه را ميبينم
وخاموشي لجبازانهي ستارگان را
درخواب حرف ميزنم
درهم آميزي زبانهاي گونهگون
وعربدهي حيوانات
دراتاقي که چشم ميگشايم
همان اتاقي است که درآن به دنيا آمدهام
من بيهوده ميکوچم
سِر پرندگان را درنيافتهام
همچون سِر عشقي که هردم
جامهدانم را وسوسه ميکند.
.......
من کودکِ اين قرن رقتانگيزم
من کودکِ اين قرن رقتانگيزم
کودکي که بزرگ نشد
پرسشهايي که زبانم را ميسوزاند
بالهايم را سوزاندهاند
راه رفتن را آموخته بودم
سپس، يادم رفت
خسته از کپرها و شترهاي حريص ويرانهها
گسترده درسرتاسر راه
سر به سوي شرق ميچرخانم
درانتظارکاروان مجنونان