بدر شاكر السياب

آدونيتس كنار ِ خط ِ افق مي ميرد.
به سايه ي اين غار خون او جاري است .
تاريكي اي كه به سياهي ي نعش كشي  تيره  مي ماند .
و شب به زنان ِ شرحه خوان
با ذغال ِ چشمها
و سياهي ي عباها . شب
كه چونان  خيمه اي
روز ِ بسته اي است.
 
نديمه ي سياه را  خوانده بودم
                                كه :
چراغ بياور !    موريانا !
مي داني ؟
كه من فراموش كردم  گرسنه ام !
به راستي ،  راديو از چه حرف مي زند؟!
ترانه اي ديگر مانده است ؟!
 
در لندن بود كه يازن را شناختم .
يازن
كه ريتم ِ خون است .
 
تموز لرز مي كند حالا
             و موريانا به خود مي پيچد
مثال جنگلي در سرما
 فسردگي به پچپچه مي آيد:
گراز ِ وحشي ي شب اي
                          يأس !
 
: موريانا !
اين كوبه ي در است كه كوبيده مي شود !
 
و موريانا به زمزمه مي آيد:
: زنان ِ پشت ِ در مويه مي كنند.
    و مي رود كه قهوه بجوشانَد.
 
 
شانه هاي سفيد، محاطِ پوست گرگ است.
گرگ ، مردمان را مي پوشانَد
و ببر ِ بنگال
كه ازبيشه زاران دور دست
روي پستان هايش مي لغزد.
بيداري شب را دراز كرده است –
شب ِ تنور ِ جن و پري را .
 
نان آتش را به خود مي ربايد.
زائر
گرسنكي مي بلعد
   و موريانا به خود فرو مي رود-
مثال جنگلي در سرما.
 
زائر به ريزخند مي گويد:
بيچاره سوآد
كه ميزبان ، نامزديش را پاشاند.
 سگ ماده اش را نفي مي كند.
 
آدونيتس به آني به لرزه مي آيد.
سرما ، از ماه
             چكه
                   مي كند.
با آتش شايعات
زائر خودش را گرم مي كند.
 
چشمان تو خرما زاران ِ سحرگاه است.
ايواني كه نور ماه در آن تاب مي خورد.
 
حالا
شب
كناره هايش را خاموش مي كند.
زائر
در پوست گرگ سرد مي شود.
و آتش ذغال شايعه
به خاكستر مي نشيند.
سگ و سرماي يخ.
و زوزه هايي فلزي
كه از دور دست مي آيند وُ به يخ مي ماسند.
زائر به خود مي پيچد
چونان كه من به سرما. به خاطر خدا
                                       بيا !
 
بياي و سرماي مرا قسمت كن!
اينجا بسي  تنهايم-
و زائر.
تنها تو مي تواني سرما را تقسيم كني.
تنها  با تو مي توانم كه سخن بگويم. تنها با تو …
مردماني بسيار
تنها
مثال من  كه به سرما. به اينجا
                         كه تاريكي
به تابوتي مي ماند
كه بر شانه هاي كوران برده مي شود.
و تو، كه با قلبي
چنان قبرستان.


سرود باران
انشوده المطر

عراق روزي در باران شکوفه خواهد داد

ترجمه: هادي محمدزاده

Bader Shakerچشمانت جنگلي از درختان نخلند در آغاز صبح
عيناكِ غابتا نخيلٍ ساعةَ السحر
Your eyes are two palm tree forests in early light,

يا دو ايوان بلند که ماه در دوردستشان مي درخشد
أو شرفتانِ راحَ ينأى عنهُما القمر
Or two balconies from which the moonlight recedes

چشمانت وقت تبسم
چون تاکستاني است پر از برگ
عيناكِ حين تبسمانِ تُورقُ الكروم
When they smile, your eyes, the vines put forth their leaves,

و رقص نور هاست در چشمت چون رقص هزار ماه در برکه
وترقصُ الأضواءُ .. كالأقمارِ في نهر
And lights dance .. like moons in a river

انگار پارو يي موج انداخته است بر آن ها در آغاز صبح
يرجُّهُ المجدافُ وَهْناً ساعةَ السحر...
Rippled by the blade of an oar at break of day;

و انگار ستارگان در ژرفاي چشمانت مي تپند
كأنّما تنبضُ في غوريهما النجوم
As if stars were throbbing in the depths of them . . .

و در مه مبهم اندوه شناورند
وتغرقان في ضبابٍ من أسىً شفيف
And they drown in a mist of sorrow translucent

چون دريايي که دست غروب لمسش کند
كالبحرِ سرَّحَ اليدينِ فوقَهُ المساء
Like the sea stroked by the hand of nightfall;

پر از لرزش پاييز و هرم زمستانند
دفءُ الشتاءِ فيه و ارتعاشةُ الخريف
The warmth of winter is in it, and the shudder of autumn,

پر از نور و مرگ و تولد و تاريکي
و الموتُ و الميلادُ و الظلامُ و الضياء
And death and birth, darkness and light;

ولرزش گريه ها
روي پري روحم فرو مي ريزد
فتستفيقُ ملء روحي، رعشةُ البكاء
A sobbing flares up to tremble in my soul

اوجي مهار ناشدني که آسمان را در بر مي کشد
ونشوةٌ وحشيةٌ تعانق السماء
And a savage elation embracing the sky,

چون شيدايي طفلي که از ماه مي هراسد
كنشوةِ الطفلِ إذا خاف من القمر
Frenzy of a child frightened by the moon.

گويي رنگين کمان ها ابر مي نوشند و قطره قطره در باران آب مي شوند ....
كأنَّ أقواسَ السحابِ تشربُ الغيوم..
وقطرةً فقطرةً تذوبُ في المطر ...
It is as if archways of mist drank the clouds
And drop by drop dissolved in the rain …

انگار کودکان در باغ هاي انگور قهقهه سر مي دهند
وكركرَ الأطفالُ في عرائش الكروم
As if children snickered in the vineyard bowers,

و سکوت گنجشکان را بر درخت مي شکنند
ودغدغت صمتُ العصافيرِ على الشجر
The song of the rain rippled the silence of birds in the trees

سرود باران
چيک...
چيک....
چيک ....
أنشودةُ المطر
مطر
مطر
مطر
Rain song
Drop,
Drop,
Drop,

غروب خميازه مي کشد و ابر ها اشک هاي سنگينشان را فرو مي بارند:
تثاءبَ المساءُ و الغيومُ ما تزال
تسحّ ما تسحّ من دموعها الثقال :
Evening yawned, from low clouds
Heavy tears are streaming still.

توگويي طفلي است که قبل از خواب راجع مادرش که در جستجويش است هذيان مي گويد
كأنّ طفلاً باتَ يهذي قبلَ أنْ ينام
بأنّ أمّه - التي أفاقَ منذ عام
It is as if a child before sleep were rambling on
About his mother (a year ago he went to wake her, did not find her; Then when he kept on asking,

و به او مي گويند مادرش پس فردا بر خواهد گشت
فلم يجدْها، ثم حين لجَّ في السؤال
قالوا له : " بعد غدٍ تعود" –
he was told:
"After tomorrow, she'll come back again"

بي شک او برخواهد گشت
لابدّ أنْ تعود
That she must come back again,

دوستانش به نجوا مي گويند او آنجاست کنارآن تپه , براي هميشه به خواب مرگ فرو شده است
و إنْ تهامسَ الرفاقُ أنّها هناك
في جانبِ التلِ تنامُ نومةَ اللحود،
Yet his playmates whisper that she is there
In the hillside, sleeping her death for ever,

از خاک اطرافش مي خورد و باران مي نوشد
تسفُّ من ترابها و تشربُ المطر
Eating the earth around her, drinking the rain;

تو گويي ماهيگيري غمگين تورهايش را بر مي چيند
و بر سرنوشت و آب ها لعنت مي فرستد
كأنّ صياداً حزيناً يجمعُ الشباك
ويلعنُ المياهَ و القدر
As if a forlorn fisherman gathering nets
Cursed the waters and fate

و وقتي ماه فرو شد آوازي در افق مي پيچد
چيي
چيي
باران ...
چيک
چيک
باران...
و ينثرُ الغناء حيث يأفلُ القمر
مطر، مطر، المطر
مطر، مطر، المطر
And scattered a song at moonset,
Drip, drop, the rain
Drip, drop, the rain

بانوي من!
مي داني باران مي تواند چه اندوهاني به همراه داشته باشد ؟
أتعلمين أيَّ حزنٍ يبعثُ المطر ؟
Do you know what sorrow the rain can inspire?

و ناودان ها وقتي فرو مي ريزند چگونه هق هق مي کنند؟
وكيف تنشجُ المزاريبُ إذا انهمر ؟
And how gutters weep when it pours down?

و چه حس عجيبي به آدم تنها در باران دست مي دهد؟
و كيف يشعرُ الوحيدُ فيه بالضياع؟
Do you know how lost a solitary person feels in the rain?

باران بي انتهاست
به اندازه ي خون هاي ريزان
به اندازه گرسنگان
به اندازه عشق
به اندازه ي کودکان
به اندازه ي مرگ.
بلا انتهاء_ كالدمِ المُراق، كالجياع كالحبّ كالأطفالِ كالموتى –
Endless,- like spilt blood, like hungry people, like love, like children, like the dead,-

چشمان تو و باران ها
سرگردانم مي کنند
هو المطر
ومقلتاك بي تطيفان مع المطر
Endless the rain.
Your two eyes take me wandering with the rain,

در سراسر خليج تندر هايي بر سواحل عراق دست مي سايند
وعبرَ أمواجِ الخليجِ تمسحُ البروق
سواحلَ العراقِ
Lightning's from across the Gulf sweep
The shores of Iraq

مرواريد ها و ستارگانشان
گويي مي خواهند درخشش آغازند
بالنجومِ و المحار،
كأنها تهمُّ بالبروق
With stars and shells,
As if a dawn were about to break from them

اما شب رويشان روکشي از خون مي کشد
فيسحبُ الليلُ عليها من دمٍ دثار
But night pulls over them a coverlet of blood.

رو به خليج فرياد مي زنم:
اي خليج !
أصيحُ بالخيلج : " يا خليج
I cry out to the Gulf: "O Gulf,

اي بخشنده ي لولو و صدف و مرگ!
يا واهبَ اللؤلؤ و المحارِ و الردى
Giver of pearls, shells and death!"

و صدا چون ضجه اي انعکاس مي يابد:
فيرجع الصدى كأنّهُ النشيج :
And the echo replies, as if lamenting:

اي خليج! اي بخشنده ي لولو و صدف و...
"يا خليج: يا واهب المحار و الردى "

مي شنوم که عراق از تندر ها در خود گنجينه مي سازد
أكادُ أسمعُ العراقَ يذخرُ الرعود
I can almost hear Iraq husbanding the thunder,

و در بيابان ها و کوهستان ها آذرخش مي اندوزد
و يخزنُ البروقَ في السهولِ و الجبال
Storing lightning in the mountains and plains,

تا زماني که مردان از آن مهر و موم برگيرند
حتى إذا ما فضّ عنها ختمَها الرجال
So that if the seal were broken by men

طوفان ها در اين وادي از ثموديان هيچ اثري باقي نخواهند گذاشت
لم تترك الرياحُ من ثمود
في الوادِ من أثر
The winds would leave in the valley not a trace of Thamud.

مي شنوم که نخل ها باران مي نوشند
أكادُ أسمعُ النخيلَ يشربُ المطر
I can almost hear the palmtrees drinking the rain,

و مي شنوم که روستا ها مويه سر مي دهند
و مهاجران با پارو ها و بادبان ها مي جنگند
و أسمعُ القرى تئنّ ،
و المهاجرين
يصارعون بالمجاذيفِ و بالقلوع
Hear the villages moaning and emigrants
With oar and sail fighting

طوفان ها و تندر هاي خليج آواز مي خوانند :
باران باران باران ....
عواصفَ الخليجِ و الرعود ، منشدين
مطر .. مطر .. مطر
The Gulf winds of storm and thunder, singing
Rain.. rain..rain (Drip, drop, the rain)

و در عراق گرسنگي است
وفي العراقِ جوعٌ
And there is hunger in Iraq,

و وقت درو
غله ها و خرمن هاشان
به هر طرف پراکنده مي شود
وينثرُ الغلال فيه موسم الحصاد
The harvest time scatters the grain in-it,

تا غرابان و ملخ ها شکمي از عزا درآورند
لتشبعَ الغربانُ و الجراد
That crows and locusts may gobble their fill,

دانه ها و سنگ آسياب ها بر هم ساييده مي شوند
و تطحن الشوان و الحجر
Granaries and stones grind on and on,

آسياب حول محورش مي چرخد و انسان ها حول محور آن
باران باران باران
و تطحن الشوان و الحجر
رحىً تدورُ في الحقولِ … حولها بشر
مطر
مطر
مطر
Mills turn in the fields, with humans turning
Drip, drop, the rain
Drip, Drop, Drop

و چه اشک ها که نريختيم شب کوچ!
وكم ذرفنا ليلةَ الرحيل من دموع
How many tears we shed when came the night for leaving

و از ترس ملامت- باران را بهانه آورديم
چيک, چيک
چيک, چيک
ثم اعتللنا - خوفَ أن نُلامَ - بالمطر
مطر
مطر
We made the rain an excuse, not wishing to be blamed
Drip, drop, the rain
Drip, drop, the rain

گاه کودکيمان
آسمان در زمستان ابري مي شد
و منذ أن كنّا صغاراً، كانت السماء
تغيمُ في الشتاء
Since we had been children, the sky
Would be clouded in wintertime,

و باران مي آمد
و يهطلُ المطر
And down would pour the rain,

و هر سال گاه سرسبزي زمين
گرسنه مي شديم
وكلّ عامٍ - حين يُعشبُ الثرى- نجوع
And every year when earth turned green the hunger struck us.

عراق سالي را بي گرسنگي سر نکرد
چيک, چيک
چيک, چيک
ما مرَّ عامٌ و العراقُ ليسَ فيه جوع
مطر
مطر
مطر
Not a year has passed without hunger in Iraq.
Rain
Drip, drop, the rain
Drip, drop

در هر قطره ي باران
في كلّ قطرةٍ من المطر
In every drop of rain

در جوانه هاي سرخ و زرد دانه ها و لاله ها
حمراءَ أو صفراءَ من أجنّة الزهر
A red or yellow color buds from the seeds of flowers.

و در تمام اشک هاي گرسنگان و برهنگان
و كلّ دمعةٍ من الجياعِ و العراة
Every tear wept by the hungry and naked people

و در تمام قطره هاي خون بردگان
And every spilt drop of slaves' blood

خنده اي است در انتظار آغاز تازه اي
فهي ابتسامٌ في انتظارِ مبسمٍ جديد
Is a smile aimed at a dawn

يا نوک پستاني که بر لبان کودک گرسنه اي بشکوفد
أو حلمةٌ تورّدتْ على فمِ الوليد
A nipple turning rosy in an infant's lips

در جهان فرداي جوان و زندگي بخش
In the young world of tomorrow, bringer of life.
چيک, چيک
چيک, چيک
مطر
مطر
مطر
Drip.....
Drop.....
(the rain . . .In the rain)

عراق روزي در باران شکوفه خواهد داد
سيعشبُ العراقُ بالمطر
Iraq will blossom one day

رو به خليج فرياد مي زنم:
اي خليج !
أصيحُ بالخليج : " يا خليج:
I cry out to the Gulf: "O Gulf:

اي بخشنده ي لولو و صدف و مرگ
يا واهبَ اللؤلؤ و المحار و الردى"
Giver of pearls, shells and death!"

و صدا چون ضجه اي انعکاس مي يابد:
فيرجع الصدى كأنه النشيج :
The echo replies as if lamenting

اي خليج اي بخشنده ي لولو و صدف و...
"يا خليج: يا واهب المحار و الردى"
'O Gulf: Giver of shells and death."

خليج به خاطر بخشش زيادش
کف آب هاي شور و صدف
روي ماسه ها
مي پراکند
وينثرُ الخليجُ من هباته الكثار
على الرمال ، رغوه الأجاج ، و المحار
And across the sands from
among its lavish gifts
The Gulf scatters fuming froth and shells

و استخوان بينوا مهاجران غرق شده را که از ژرفاي خليج و سکون آن براي هميشه مرگ مي نوشند
و ما تبقى من عظام بائس غريق
من المهاجرين ظل يشرب الردى
من لجة الخليج و القرار
And the skeletons of miserable drowned emigrants
Who drank death forever
From the depths of the Gulf, from the ground of its silence,

و در عراق هزاران افعي
مي صافي در مي کشند
وفي العراق ألف أفعى تشرب الرحيق
And in Iraq a thousand serpents drink the nectar

از شکوفه اي که فرات آن را با شبنم پرورانده است
من زهرة يربها الرفات بالندى
From a flower the Euphrates has nourished with dew.

و پژواک صدا را مي شنوم
که در خليج مي پيچد :
و أسمعُ الصدى
يرنّ في الخليج:
مطر
مطر
مطر
I hear the echo
Ringing in the Gulf:
Rain . . .
Drip, drop, the rain . . .
Drip, drop.

در هر قطره ي باران
في كل قطرةٍ من المطر
In every drop of rain

در جوانه هاي سرخ و زرد دانه ها و لاله ها
حمراءَ أو صفراءَ من أجنةِ الزهر
A red or yellow color buds from the seeds of flowers.

و در تمام اشک هاي گرسنگان و برهنگان
وكلّ دمعةٍ من الجياعِ و العراة
Every tear wept by the hungry and naked people

و در تمام قطره هاي خون بردگان
وكل قطرةٍ تُراق من دمِ العبيد
And every spilt drop of slaves' blood

خنده اي است در انتظار آغاز تازه اي
فهي ابتسامٌ في انتظارِ مبسمٍ جديد
Is a smile aimed at a dawn

يا نوک پستاني که بر لبان کودک گرسنه اي بشکوفد
أو حلمةٌ تورّدت على فمِ الوليد
A nipple turning rosy in an infant's lips

در جهان فرداي جوان و زندگي بخش
في عالمِ الغدِ الفتي ، واهبِ الحياة
In the young world of tomorrow, bringer of life.

و باران همچنان مي بارد ....
ويهطلُ المطرُ
And still the rain pours down.