ترجمه: محمد الأمين
اي تنهايي!
چگونه تو را با بخشش دزدان بيابم
باهذيانهايت چه كنم
اي چشمه سنگها!
چه كنم با تو اي قامت مرده!
اينك مي يابمت پنهان درمشتها
درخاكستر همان بازي
واين تويي مرا مي يابي
هنگام كه دستم را پس مي كشم
و ازهر چيزي خاطره اي ميسازم
هرچه كردم خوب بود خوب
هنگام كه تنهاييم را به غريبه ها بخشيدم
هنگام كه جنازه هاي فريبا را گمراه كردم
فراموشي را حقير شمردم
وگرد هم اوردم
درندگان پشيمان را
هنگام كه خفاشان رافريفتم
تا به محفلم ايند
وصداي جانوران را
فرياد خويش كردم.
هرچه كردم خوب بود خوب
هنگام كه خوابهايم را در مشتهاي وهم جمع كردم
وراهها را با اتشهايم نورديدم
به راستي جز فراق چه كسي در را مي كوبد؟
تو را تنها گذاشتند
تا فضا
سكوت تو
وشكست تفريح تو شود
تنها ماندي وخويش را به تمسخر گرفتي
ازريشه جدايي
وتو را محصولي نيست
مگر سايه هايي كه در حقيقت دشمن تواند.
جنازه شب عبوس
در پيشگاه بلند پروازيهايش مانده است
ودر هر بدرقه اي
گنجشك مسافري هستي
كه به ويرانه هايش باز مي گردد
در هر رهگذري تابوتي هستي
كه به خورشيدي خاموش تكيه داده است.
اي همزاد صبحگهان!
تو ديوهاي صحرا را وسوسه مي كني
خاموشي ومي داني كه خاموشي
اما با اتشت مي رقصي
وبا هوسهايت شعله ور مي شوي.
با اين همه چيز نيستي
مگر گامي به عقب
وستاره اي بر لبهاي كبود عدم
ستاره اي نفرين شده وابله.
بار ديگر دريا را فريب مي دهم
تا گامهاي اسبان را محو كند
وكنون كجاست
گامهايي كه با انها كوچ را شروع كرده ام
وكجاست ترانه ساز چشمه ساران
كجاست